خاطرات یک دیوانه

ساخت وبلاگ
زندگی چیز عجیبیه.همیشه مقایسش میکنم با فیلم اینسشپن.فکر میکنم نکنه خوابمنکنه بیداری زندگیم جور دیگه ایه.چشمامو باز میکنم میبینم منم یه آدمه ۳۵ ساله با ۲ تا بچهبا یه روند زندگی مشخص.بعد یهو میرم تو خود خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 165 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:15

تو کل زندگی این ۳۵ سالم چند روز یا شب به یادماندنی داشتم که بهشون میگم بهترین

شبها یا روزهای زندگیم.شاید کلا ۵ ۶ شب یا روز بشن و همیشه تو ذهنم موندگارن.

امروز یکی از اون روزها بود.یکی از بهترین روزهای زندگیم شاید بهترینش.

یه روز فوق العاده و همیشه موندگار تا ابد.

خدایا شکرت.

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:15

مدتها بود توی زندگیم فقط ۱ راه بود و چاره ای نبود برای ادامه دادنش و تن دادن بهش.

ولی چند وقتیه دارم اسیر دوراهی و بعضا چند راهی میشم.چند راهیایی که ذهنم رو اشغال میکنه

و براش چاره ای نیست.

متاسفانه زندگی یه قانون نانوشته داره اونم اینه که هر چیزی بخوای بدست بیاری باید یه سری چیزا

رو از دست بدی.من نمیخوام از دست بدم و میخوام بدست بیارم و این توی این روزگار نشدنی,ه.

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 143 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27

همه چیز داره روند خودشو طی میکنه.تو هم خوشحالی و وجدان,ت خفه خون گرفتهو داری عشق میکنی و آرومی.یهو یه روز از خواب بیدار میشی حس میکنی سرحال نیستینه با خودت میگی بد خوابیدم باز میبینی دلشوره شروع میشه ب خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 169 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27

اگر با هم زندگی کنید تا سر حد مرگ یکدیگر را خسته خواهید کرد و اگر از هم جدا شوید

اشکهایتان دو چندان میشود.دوباره به هم نزدیک میشوید و باز بدتر میشود.

موجودات بی شعور!همیشه دعوا ،بداخمی ،حسادت ،برای لحظه ای آشتی آن هم برای

آنکه با شدت بیشتری دوباره با هم بجنگند.این است عاقبت عشق و دلبستگیشان!

 

داستان, همیشگی,

ایوان گنچاروف

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 164 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27

زندگی تو رو به جایی میرسونه که کاری که همیشه ازش متنفر بودی و تا حد مرگ اذیتت میکرد

رو الان باید انجام بدی تا به آرامش, برسی.و اون کار برات میشه لذت بخش.این یعنی زندگی.

یعنی کاری که ۲ یا ۳ سال پیش عذابت میداد الان میشه مایه ی آرامش, زندگی!!!

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 165 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27

برای فرار از همه چیز و همه کس حتی خودم به کار پناه آوردم و از صبح میرم سر کار تا شب!

چیزی که یه زمان برام فکرش هم عذاب آور بود.همیشه فکر میکردم کسایی که از صبح میرن سر کار تا

آخر شب هیچی از زندگی نمیفهمن و زندگی نمیکنن.حالا خودم اونجوری شدم.

چقدر قضاوت هایی که میکردم حکم هایی که میدادم داره سر خودم میاد!

طنز تلخ روزگار, یعنی همین

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 156 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27

تقریبا یک هفته اینترنت نداشتم.اوایلش سخت بود ولی کم کم کنار اومدم!

چقدر به نت وابسته شدیم.چقدر آدمای اطرافم بدون نت کلافن.و چقدر جالبه که

ما بچه بودیم اصلا نتی وجود نداشت ولی همه سرگرم بودن و راضی.

کتاب زوربای یونانی رو میخونم عبارات و جملات جالبی داره یکیش این بود:

آدما وقتی باهاشون بد رفتار کنی ازت میترسن و بهت احترام میذارن ولی وقتی باهاشون

خوب رفتار کنی حتی چشمات رو هم در میارن.

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 164 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27

ساعت ۳:۳۰ صبح ۵ آذر

+رابین جان بیداری؟

-آره

+میشه پاشی کارت دارم

-آخه این موقع؟چیزی شده؟

+کیسه آبم پاره شده

-(از استرس رو به موت میشود)

 

ساعت ۸ صبح

دومین پسر من نیز به دنیا اومد.یک هفته زودتر مثل برادرش!

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 156 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27